نامه به خاتون


لوگو


""




 



 

 



آقا سلام .اين مطلب ما هزار تا طولانی تر از بقيه است نياين کلی سرم غر غر کنين ها ........اين را که بنويسم ممکنه تا هزار سال دوباره ننويسم دلتون واسم تنگ بشه !!!!!خولاصه از حالا گوفته باشم

گشت و گذاری تو پارسالا
نامه ای از خاتون به سولماز ( اول ارديبهشت سال 1380 )


سولماز جان سلام

چطوری دختره ؟؟هنوز دختری نه ؟؟!!!کار که دست خودت ندادی ؟؟..راستش را بوگو ....دهنت را باز کن ببينم نور می آيد يا نه !!!!! آقا شوهر موهر که نکردی ..؟/آی بابا انگاری واقعا آن اتاق 66 را قفل کرده بودند .بخت هر چهار تاييمون قفل شده به همون پرده اتاق !!!! سولماز جان اوضاع ما اينجا تعريفی ندارد . بابا تقريبا از اواخر بهمن ماه مريضه و تو بيمارستان بستری ...تا همين دو سه روز پيش هنوز نمی دانستند که چی هست .خولاصه آبجی حسابی امسال عيد بازی کرديم !!! همه اش تو نگرانی بوديم و تو بيمارستان اين ور اونور می دويديم .بعدشم که زری در راستای تفاهم زناشويی و در يک برنامه هماهنگ با منوچهر خان بستری شد .بميرم واسش همه کار های پدر باهاش بود و صد البته فشار های روحی از همه بد تر از پا انداختش ...
خولاصه سولماز جان حسابی پا قدم بنده ( خاتون گرامی !!) اسباب گلکاری خونه شد .اول که بهم خوردن نامزدی کتی !! بعدشم که اين برنامه مامان و بابا ....فکر میکنم این مشکلات فلسطين و عراق و افغانستان و گران شدن بنزین و کرایه ماشین و بی کاری جوانان و نبود شوهر !!! و .........همه و همه زیر سر خودم است ( شب ها زیر بالشتم قايمشون می کنم !!!) ...باز هم فکر میکنم اگر ترتیبی بدهند که من در يک برنامه از پيش تعيين شده و در عين حال تصادفی !!! مثلا دار فانی را وداع گويم !!! تمام مشکلات دنيا و مملکت حل می شه و آقای خاتمی با خيال راحت می تونه بره خودشو نامزد رياست جمهوری بکنه !!!!!!

سولمازی ، حنيفا هم حالش خوبه واسه خودش می پلکه و خواستگار می پرونه و پسر های محل را با اون چشم های گنده اش ديوونه می کنه .حنيفا اينها واسه ظهر تاسوعا نذر آش داشتند من و مسيحا هم رفته بوديم . موقع پخش کردن آش جمعيت عشاق حنيفا همه پشت در صف کشيده بودند و هی به در فشار می آوردند . البته اون وسط ها يک سه چهار تا پير مرد هم ديدم که فکر می کنم خاطر خواه های حنيفا آورده بودند تا بابای حنيفا بهشون شک نکنه !!!!شايد هم فهميده بودند من اونجام گفته بودند گوناه داره بنده خدا ..اين بيچاره " چيز " نديده است !! بهتره از پيرش شروع کنه تا يک دفعه هول نشه بترسه پس بيافته !!!! حالا تا بخواهد به جوانتر هاش برسه کلی وقت داره ...................
قربان زری بشوم کلی نگران ترش شدن من شده است و هر چند روز يک بار کله ام را " بو " می کند ببيند فرايند ترشيدگی شروع شده يا نه !! من خر اول فکر می کردم مادر جانم در اثر ديدن برنامه های تلويزيون فکر کرده بايد به من بيشتر توجه کنه و دارد کله مبارک بنده را به نشانه افتخار و برای جبران چهار سال دوری می بوسه ( زهی خيال باطل !!) نگو مادر جان نيگران وضع ترشيدگی بنده هستند و دارد چک می کند ببيند که کی برای خمره آماده می شوم و خولاصه داره دياگرام ترشيدگی بنده را رسم میکنه و با بقيه هم ترازام مقايسه می فرمايد ..فکر می کنم مال من روند صعودی خيلی سريعی داشته که اينهمه نيگران شوده و هی بهم گوشزد میکنه که خاتون اگه کسی را داری بوگو مادر خجالت نکش !!!
وقتی برگشتم تهران کلی به همسايه ها اميدوار بودم گفتم وقتی ببينند که دختر به اين با حالی و خوشگلی !!! برگشته و سعادت همسايگی با اون را پيدا کردند سريعا پسر ها و داداش ها و شوهر هاشون !!! ؟؟؟را کانديدای نامزدی من می کنند ....بعد ديدم نه بابا از اين خبر ها که نيست هيچی . آنقدر خينگ و گول تشريف دارند که من را با روشی ( مامان فعلی آقا کيا ..توضيح خاتون ) اشتباه می گيرند و حال شوهر عزيزم را می پرسند و از روند باروری و بچه داری و کلی چيز های ناموسی ديگه سوال می کنند !!!!اوايل فکر می کردم اين ها يک دستی می زنند که من را امتحان کنند ببينند تبريز هيچ غلطی کردم ، هيچ کاری دست خودم دادم ،يک کلوم از دهنم نور در می آيد يا نه !!!بعد من را واسه پسر ها و داداشا و شوهراشون !! کانديد کنند بعد ديدم نه بابا اين ها آنقدر IQ بالايی دارند که فرق روشی با اون قد و بالا را با من کوچولوی سياه نمی فهمند و هر روز شيکم بنده را چک می کنند ببيند خبری شده يا نه !!! خولاصه جناب اگه يک آدم خيری هم پيدا شود که بخواد تو عالم همسايگی من را از ترش شدن نجات دهد اين نوابغ نمی گذارند ......
تازه اين لابی من های دم در ها هم که انگاری همه شون کارمند اداره تنظيم خانواده هستند و واحد متبرک تنظيم خانواده را جهت تنظيم مواليد ساکنين گذرانده اند . آن دفعه داشتم از مصاحبه بر می گشتم خونه ( رفته بودم واسه کار !!!) خيلی هم جان خودم سر حال بودم _ سولماز جان خبر نداری که آنقدر اينجا آدم را تو خيابون تحويل می گيرند که نگو همه شون با يک نفر دست تو دست و لب رو لب دارند تو خيابون راه می روند و هيشکی به من " عذب لاکه " !!! توجه نمی کنه تبريز هرچی بود اقلکن دو تا جون جيگر به آدم می گفتند آدم دلش باز می شوود !!!!! _ خولاصه اون آقا لابی منه جلوم را گرفت که کجا داری می ری ؟؟ گفتم " خوب معلومه خونه !!!" ( کلی نگران شدم فکر کردم الان مثل حراست دانشگاه ازم کارت می خواد و حالا 40 ساعت بيا و توضيح بده که بابا من فارغ التحصيل شدم !!) پرسيد " خونه کی ؟؟؟؟ " ..گفتم " متاسفانه هنوز خونه بابا م !!!! آقای ****اگه جای با حالتری بلدی بوگو بريم !!!
گفت ( خيلی جدی) : " آقای **** دو تا دختر بيشتر ندارند و الان هر دو تاشون بالا تشريف دارند !!!!"
آقا ما رو می گی ..گفتم خاتون بد بخت شودی شناساييت کرد الان همه می فهمند که تو با پسر آقای **** رابطه داری بعد یادم افتاد که بابا ی من که پسر نداره که احيانا من دوست دخترش باشم پس همانا من دختر بابا م هستم و لا غير !!!!..خولاصه آقا عصبانی شودم و گفتم اصلا به تو چه که بابای من چند تا بچه داره .... در اينجا بود که کار به زد و خورد کشيد و داشتم با دندانهام گلوش را می جويدم ( سوء استفاده از فرصت ، درسته که پير بود ولی بالاخره ....!!!!) در همين لحظه يکی از همسايه ها سر رسيد و شفاعتم را کرد و شهادت داد که آقای **** با اجازه آقای لابی من و بقيه بزرگتر های مجلس " بله " ( عقده ای شدم ) سه تا دختر دارند و من اجازه ورود به به خانه خودمان را پيدا کردم ...........

خولاصه آقا سولماز جان ما اينجا هر روز فيلمی داريم .............خوب ديگه چی بوگوم ..........ديگه همين ديگه از طرف من پستچی محترمتون را محکم ببوس .........کاری ، باری ........( البته شرمنده بار !!!! را از يکی ديگه بايد بخواهی !!!!!!)

قربون تو

خاتون ( در آستانه کار )

ارديبهشت سال 1380

نوشته شده توسط خاتون در ساعت 10:57 PM

* نام و نام خانوادگی :
* آدرس ایمیل:
موضوع پیام:
*پیام:

فرم تماس از پارس تولز


-----------------------------------------------------




 


دوستان



 


 


 powered by blogger