سلام
...می دونيد اصلا چی شد خدا آدم و حوا را از بهشت برين بيرون کرد ........ نه جان خاتون تا حالا به دليل اصلی اش فکر کردين ...خيلی ها شايع کردن که همه اش زير سر بنده خدا حوا بوده که جناب آدم را مجبور کرده که اون ميوه ممنوعه را بچينه و بخوره ...... ولی جناب من طبق تحقيقات زيادی که انجام دادم بالاخره فهميدم که اصل موضوع چی بوده و واقعا چی شده .........
اول از همه که خداوند باريتعالی آدم را آفريد و کلی هم خوش خوشانش شد ( فکر میکنم ايشون _ جناب آدم _ آخر هيکل و چيز های ديگه !!! بودند !!!) و کلی کيف کرد بعدشم که همه چی را در اختيارش گذاشت و فکر کرد که خوب همين ديگه الان آدم واسه خودش مثل بقيه فرشته ها و ملائک می چرخه و به زندگيش می رسه ..ولی کم کم متوجه شد که آقا يک سری از فرشته ها و حوری ها و... همينجوری بدون دليل از محل کار غيبشون می زنه .....این مسئله اصلا سابقه نداشت ...بعضی هاشون هم هی همينجوری سر کاراشون می رفتند تو هپروت ..خدا هم هی فکر کرد هی فکر کرد چند تا از اين ملائک را هم مامور کرد که ببيند قضيه چيه ..ملائک هم که همه بيغ تشريف داشتند هیچی دستگیرشون نشد ولی اون شيطون که از همه چيز فهم تر بود خبرش را آورد که جناب همه زير سر همون آدم است و لا غير ..اول خدا باور نکرد ....ولی بعد که خودش خوب تحقيق کرد ديد بعله تو ساخت و برنامه ريزی اين جناب آدم يک جورایی يک چيز های محاصبه نشده و از قلم افتاده ويِا احيانا زيادی محاصبه شده !!!..... آقا اين آدم ورپريده سر و گوش و صد البته جاهای ديگه اش می جنبيد و فرشته های بيچاره از همه جا بی خبر و بی تجربه را از راه به در می کرد ...آقا جونم واست بگه اول خدا گفت ولش کن بابا جوون است کم کم درست می شه . ولی کم کم کار بالا گرفت و نظم دنيای بالای ابر ها بهم خورد و خدا ديد اگه اينجوری بخواد پيش بره هفت آسمون بهم می ریزه ...( ملايک هم که نبوغ محض اصلا نمی فهميدند قضيه از چه قراره !!! بميرم بيچاره ها بد جوری جماد بودند ...خوب البته امکانات هم نبود خوب !!!!)
خدا نشست واسه درست شدن اوضاع فکر کرد ...فکر کرد شايد آدم بيچاره تنها ست ..همه اينجا بالاخره از جنس خودشون يک چيزی دارند اين بنده خدا بدبخت هيشکی لنگه خودش نداره .... این شد که قرار شد خدا يکی لنگه آدم بسازه ولی ديد اگه بخواد آدم شماره 2 بسازه ممکنه قضيه از اين که هست بد تر بشه و دوتايی بیافتند به جون فرشته ها و کنترل اوضاع آسمون و فرشته ها و ....از دستش در بره .واسه همين تصميم گرفت حوا را بسازه فقط فقط واسه آدم با همون خصوصياتی که فکر میکرد آدم دلش خواسته بوده ولی چون اون گلی که وواسه آدم استفاده کرده بود تموم شده بود مجبور شد از استخوان دنده آدم استفاده کنه و حوا را بسازه ..اينجوری هم حوا کاملا از جنس آدم بود و هم آدم نابغه شايد می فهميد که حوا چه همه با حاله !!! و برای بدست آوردنش چه دردی کشيده !!!!
خوب حوا هم بنده خدا آفريده شد .. چند ماه اول همه چی خوب بود ...همه جا امن و امان بود و آدم همه اش سرش با حوا گرم بود و سر حوا هم با آدم ...بعد از يک مدت حوا دچار حالت های خاص شد و رفت پيش خدا شکايت که آره آدم شب ها دير می آيد خونه و ديگه توجه قبلی را به من نداره و تازه جديدا لای موهای سرش چند تا از پر های بالهای فرشته ها را پيدا کردم ..... دهن خدا باز مونده بود .. فکر اينجاشو ديگه نکرده بود ....خيال می کرد که با وجود حوا ديگه آدم ، آدم می شه !!!!..خدا آدم را کشيد کنار و نصيحت و اين حرف ها ..و آدم هم شرمندگی و معذرت خواهی و ماچ ماچ با حوا و ......دوباره همه چی نرمال شد ....... ولی اين دفعه نظم زندگی ملايک به هم خورده بود همشون زندگی را ول کرده بودند و همه اش می افتادند دنبال حوا .....حوا هم ای بدش نمی آمد ( حداقل واسه تلافی توجه فرشته ها به آدم !!!) . بعدشم که اين دو تا ( آدم و حوا )حسابی بد آموزی کرده بودند و کم کم فرشته ملايک حقيقت وجوديشون دستشون آمده بود و افتاده بودند تو کار ماچ ماچ !!! و خولاصه جناب اون بالا تو هفت آسمون اوضاع حسابی شير تو شير شده بود .....
خدا اصلا فکر اينجاشو نکرده بود ... خودش هم نمی دونست که کجای کار آفرينشش دچار اشتباه شده که اينجوری شده !!!!!
آقا همه چی ريخته بود به هم ..هيچ کاری به موقع انجام نمی شد .. زندگی تو همه جا مختل شده بود ..بيچاره دايناسور ها هم قربانی شده بودند و همه شون يخ زده بودند فقط بخاطر اينکه ملک و فرشته ای که بايد آتيش را روشن می کردند تا زمين گرم شه حواسشون به آدم و حوا بود !!!! و صد البته به خودشون !!!!
خدا حوصله اش سر رفت يک جلسه اضطراری گذاشت . سران هفت آسمون را به مشورت خواست .. گفت بابا زندگيمون به هم ريخته اگه يک کاری نکنيم همه چی از دست می ره درسته که ما همه چی را 6 روزه ساختيم ولی بابا اون موقع جوون بوديم حال داشتيم ..الان ديگه کی حوصله داره دنبال اين آدم و حوا راه بيافته خرابی ها را جبران کنه .همه متفق القول بودند که بايد از دست آدم و حوا راحت بشن ....ولی خدا دلش نمی آمد که اون ها رو از دست بده . بالاخره ناسلامتی بهترين ساخته دستش بودند ....تا بالاخره يکی پيشنهاد داد که از بهشت اون ها رو بيرون کنند .... همه موافق بودند حتی خود خدا ..اینجوری هم هنوز وجود داشتند هم همه چی بر میگشت به حالت اولش ......ولی يک مشکل وجود داشت ..همينجوری که نمی شد اونها را انداخت بيرون کلی خدا بهشون وعده وعيد داده بود بايد يک بهانه خوب پيدا می کردند ..اينجا بود که شيطان موضوع درخت و ميوه ممنوعه را مطرح کرد و مسئوليتش را هم به عهده گرفت ... خدا خيلی خوشش آمد آخه اينجوری هم از دست آدم و حوا راحت شده بود و هم يک جورايی همه چی افتاده بود گردن خودشون ...يعنی يک جورايی دست پيش گرفتن که پس نيافتن !!!!
خولاصه جناب اونجوری شد که اينجوری شد ...... يعنی اگه آدم از اول شيطونی نمی کرد يا اقلکنش به حوای بنده خدا بسنده کرده بود کار به اينجا ها نمی کشيد .......حالا ببين چه جوری قضيه را بر عکس جلوه می دهند و می گن همه اش تقصير بيچاره حوا است !!!! حوا بنده خدا تقصيرش کجا بود ..................... دروغ میگم ....؟؟؟؟
قربون شوما و دريا
خاتون کاشف و مورخ بزرگ
پی نوشت .... همه اسامی و مکان ها ساختگی بوده و هرگونه تشابه اسمی اتفاقی می باشد !!!!! ( خدا جون اينو گفتم يک دفعه بهت بر نخوره بيای ما را به جرم تشويش اذهان عمومی و بر هم زدن نظم اجتماعی و افشای اسرار ملی آسمونی !!! بکوبی به ديوار ..ما همينجوری کوبيده شوما هستيم ..... باور کن ..ما کلی کوچيک شوماييم ...!!!!!!! قربون تو ........خيلی باحالی .....آخر مرامی .......نه ديگه نيا خودم راهو بلدم !!!)