سلام
يادتونه ما يک مطلب راجع به شرایط موجود در دبیرستان های دخترانه ( تو سال های مختلف ) نوشتم درست بعد از اون نوشته تاريخی تاس کباب ( آخ که چقدر من اون نوشته را دوست دارم )......يک سارا خانمی اونموقع واسه من پيغام گذاشته بود که من داستان را خيلی شور تعریف کردم و حداقل از سال 66 که ايشون در دوره راهنمايی بودند همچين مسئله ای نبوده ..البته من اصلا کجا صاحب نظر هستم که بخواهم رو حرف کسی حرف بزنم ...ولی این را می دونم که حتی من کلی قضیه را کم رنگ هم کردم چون اگه می خواستم کل مصائب بنده خدا دختر ها را تو دبیرستان ها ( تاکید می کنم دبیرستان ها ) بگم کلی کلی کلی و مطلب طولانی می شد !!! ولی صرفا یک خاطره میگم همین .... من سال 1371 وارد دبيرستان شدم .دبیرستان ما خیلی بزرگ بود یک جهار پنج طبقه ای داشت . از نظر موقعیت استراتژيک هم جاش خوب بود توی يک ميدون قرار داشت و تقریبا یک مجموعه فرهنگی بود چون درست روبروش دوتا مدرسه راهنمايی و دبستان هم قرار داشت و درست کوچه پشتی هم همین مجموعه فقط پسرونه ا ش بود و تو ميدون بالایی هم هنرستان فنی پسرانه بچه های ناشنوا و شهر داری و کلانتری خلاصه آقا مدرسه ما خوب موقعيتی داشت ..خوب ...بعد اين مدرسه به این گندگی سه تا در داشت ..یکی در ورود و خروج معلم ها و اولیا و دانش آموزان خاطی و صد البته مقربين !!! بود که به سالن اصلی مدرسه باز می شد و یک در کوچیک غربی به حياط و يک در بزرگ جنوبی به حياط داشت و ما صبح ها از همون در کوچيکه وارد مدرسه می شديم و همیشه ( تاکيد میکنم هميشه ) يکی از ناظمه های محترمه یا یکی از معلمین پرورشی اونجا مواظب بود که دختر بچه ها اسلام را زیر سوال نبرند خلاصه جناب ..یک روز صبح زمستون که ما آمديم مدرسه ( با کلی شوق و ذوق سازندگی !!!) وارد ميدون شدم آنقدر شلوغ بود که نگو اگه بعد از خرداد 76 بود حتما فکر میکردم که یک تجمعی چیزی هست ولی خوب چون اون موقع جناب سردار سازندگی ریییس جمهور مملکت اسلامی بودند همه خیالشون راحت بود که مملکت دست خوب کسی هست و احتیاجی به تجمع احساس نمیکردند..بعد که ماشین های کميته را دیدم گفتم واویلا کارمون تموم شد آمدند همه ما را به جرم به خطر انداختن اسلام مظلوم بيچاره ببرند .. انگاری کل جمعیت مدرسه بیرون در مدرسه وایساده بود کلی خوشحال شدم مدرسه منحل شده بود حتما .. هممون می رفتیم خونه حال می کردیم ./...ولی قضیه جدی تر از این حرفها بود ..صحنه عجیبی بود کلی شلوار رو درخت های دور مدرسه و رو حصار بلند ديوار مدرسه آويزون شده بود و یک عده از دختر های مملکت اسلامی هم بدون شلوار وایساده بودند زير ديوار های مدرسه و تلاش می کردند که شلوار های گیر کرده را پایین بیاورند و يک سری هم شلواراشون را در مياوردند و گرد می کردند و سعی می کردند از حصار مدرسه ردش کنند و بندازند تو حياط ..اوضاع خيلی خنده دار بود یک سری شلوار هم هی بصورت گلوله های تیره رنگ از داخل مدرسه به سمت بیرون ارسال می شد و همه بچه ها به سمتشون هجووم می بردند و کلی هم مردم بیکاری که وایساده بودند تشويق میکردند یا هو می کردند بیچاره یک سری از مامان بابا ها هم نمی فهمیدند قضیه چی هست آخرش معلوم شد که جناب مدیره محترمه شخصا به همراه ناظمه نور چشمی و تحت فرمان ایشون دم اون در کوچيکه مدرسه وایساده بودند و یکی کی پاچه شلوار بچه ها را سانت می زدند یادم نمی آيد که اون موقع گشاد مد بود يا تنگ فقط اگه سانت دلخواه نبود شلوارت را جر می دادن و حساب ات با معلوم نبود کی بود( فکر نکن کشک بود پدر آدم را در می آوردند حتی مدیر محترم اجازه داشت تو را از شرکت تو امتحان ها به علت بی ناموسی محروم کنه ...) عکس العمل بچه ها از همه با حال تر بود بچه هایی که شلوارشون مناسب بود و رد شده بودند تو حياط مدرسه شلواراشون را در می آوردند و از داخل حياط پرت می کردند تو خيابون و بچه های تو خیابون هم همونجا وسط خیابون شلواراشون را می کشیدند پایین و عملیات تعویض را انجام می دادند نمی دانید چه محشر کبرایی شده بود کلی شلوار لای درخت ها و حصار دیوار مدرسه گیر کرده بود و یک عالمه دختر بی شلوار وایساده بودند وسط میدون .کلی هم اوضاع تماشاگر داشت و کلی همه تشویق میکردند .........
قضیه با دخالت و عملا وساطت نیروی انتظامی خاتمه يافت و همه با شلوار و بی شلوار رفتيمم تو مدرسه ولی اون روز کلاسی تشکیل نشد چون کلاس ها بررسی می شد که ببینند کی شلوار داره و کی نداره ....البته لازم به ذکر است که بعد از اون مراسم کذایی و افتضاح بزرگ مدیر مدرسه عوض شد ولی عملا فرقی تو اوضاع نکرد ...يادمه سال سوم که بوديم یکی از بچه ها را بعد از عید به جرم برداشتن سيبیل یک هفته از مدرسه انداختند بیرون .تمام پنجره های کلاسهامون رنگ شده بود و جوش خورده بود يعنی نمی تونستی بازشون کنی حتی اونهاييکه به حياط باز می شد و نه به خيابون . تصور کن تو کلاسی نشسته باشی که تمام پنجره هاش تا بالا رنگ شده و با حصار آهنی پوشيده است ........یادمه سال دوم که بوديم یکی از بچه ها را به علت همراه داشتن کرم دست افسون ( از این تيوپی ها که اون موقع ها بود ) کلی مدت آويزونش کردند ...........
می دونی چیه سارا خانمی بايد قبول کرد که ماها مشکل داريم خيلی هم مشکل داريم ..همه اون آدم هايی که اين بلاهای ساده را سر ما ها آوردند همه اون مدير ها و ناظم ها و معلم هايی که از حداقل قدرتی که داشتند واسه از بین بردن شادابی جوونی و روحیه زندگی تو بچه های مدرسه استفاده کردند همه اونها که با رضایت کامل گرد مرگ را رو سر ما پاشيدند الان دارند بین ما ها راه می روند و زندگی می کنند تمام اون آدم ها با اون افکار خطر ناک و تاريکشون کلی ادم ديگه را هم مثل خودشون يا يک جور دیگه مريض کردند ........نمی تونی مسئله را ناديده بگيری و بگی که نبوده و نيست .الان هم هست .الان هم بيچاره بچه ها تو مدرسه ها زندگی نمی کنند .الان هم در مقايسه با همه دنيا مدرسه های ما فقط و فقط يک زندان کوچيک است .نمی تونی همه اين ها را به علت سادگی انکار کنی چون همين برنامه های ساده کلی روند زندگی سالم همه را مختل کرده نمی تونی انکارش کنی و از کنارش ساده رد بشی ......ولی میتونی ياداوريش کنی و برای از بين بردنش تلاش کنی ......