سلام
قسمت اول :
جناب بی پولی بد درديه !!!! به جون شوما ...باور کن..... اين خاتون بد جور به پيسی افتاده ...اول از همه که بنده تو همه چی خدا وکيلی شانسم فوران میکنه اینه که این کارت سيبای بنده که به لطف نکنولوژی همه حساب و کتاب و پول و پله زندگيمون تو اون يک وجب کارته تا بهش احتياج پيدا میشه نوار مغناطيسی مسخره اش از بين می ره و ديگه این دستگاه های خود پرداز کارت بنده را نمی شناسند و این ميشه که خاتوت بيچاره مفلس میشه و بی پول و از اونجا که بر طبق قوانين جديد اسلامی و در راستای جلوگیری از آمدن( خدای نکرده ) فشار به آقایون !!! خرج دختر فقط تا زمانی که کار نمی کنه بر عهده پدر و شوهر و برادر است !!!همینجا اعلام میکنم که خاتون پشيزی در جيب ندارد ...... حالا وسط این همه بی پولی این اشتراک شبکه جهانی مون هم تموم شده ( آقا این شرکته خوب کلاهی سر بابای من میگذاره ) خوب حالا تو حساب کن ..خاتون بی پول بشه ...اینترنت هم نداشته باشه ...قیافه اش حتما ديدنی میشه ..تازه از اون بد تر اینکه تو این مدتی که پيش رو است کلی کلی جاها بايد بروم که بايد خرج هم بکنم ...آی آی پدر بی پولی بسوزه ..................
قسمت دوم :
آقا ما ( يعنی من و مسيحا ) روز جمعه رفتيم سر اين مراسم وبلاگ ها ....آقا این که یک جايی بری و هیشکی را نشناسی بد درديه ...باور کن بد درديه ..... هی چشم چشم کردیم ..سالن خلوت بود ...جناب جواد رنگين کمان را ديديم که حسابی تحويلمون گرفت و پرستو خانم زن نوشت را بهمون معرفی کرد و آقای گاوِ وبلاگ گاو و گلدون را و صد البته مريخی خوش تيپ وبلاگ شهر ....این جناب حامد بنايی هم که انقده ما رو تحويل گرفت که مرديم !!!!! دیگه افتاده بودم به صرافت که بابا حامد جان بسه دیگه نگير !!!! بعدشم که باز چشم چشم کرديم که جناب حس غريب را ديديم که از شوما چه پنهان وقتی من ايشون را میبينم بدجور حس غريبی بهم دست میده ..این شد که هی تلاش کرديم نگاهمون بهش نيافته البته مسلما ايشون هم جنبه تحويلگيريشون مثل آقا حامد خودمون بود ( حالا به قول مسيحا فکر میکنی همه مثل ما هستند که اگه يارو را 10000 سال پيش يک بار ديده باشی اگه باز هم ببينيش کلی هواشو داری و چاق سلامتی میکنی !!!) بگذريم شانس آوردم که سعيد و داريوش آمده بودند و گرنه دچار حالت های غربت زدگی می شدم
بميرم واسه مسيحا که از دو تا خانم جلوييمون پرسيد که بچه های کدوم وبلاگ هستند و دختره خیلی محکم زد تو حس مسيحا بنده خدا و گفت خوشم نمي آيد که بگم ..مسيحا را می گی خنده رو لباش خشک شد ( می گم آخه خانم اقلکن يک کم مهربونتر به اين مسيحا می گفتی که خيلی بهت زده نشه )
از جمله کسايی که ديدم و کلی خوشحال شدم زهرا بود و نفيسه خانم و خرمگس و عمو حميد وصد البته خورشيد خانم که کلی خوش قد و بالا بود ..از ديدن سينا مطلبی هم همونقدر هيجان زده شدم که از ديدن حسين درخشان ( بالاخره دو تاييشون تو وبلاگ نويس شدن من به اندازه همديگه مقصرند )
جای خيلی ها هم خيلی خالی بود ..مثل ندا افکار منسجم که جزو افرادی است که خیلی دوست داشتم ببينمش و از حس خوبی که هميشه تو نوشته هاش بود ازش تشکر کنم
از همه جالب تر اين بود که من و مسيحا همه اش قيافه های آشنا می ديديم و هی فکر میکرديم که طرف را کجا ديديم ... تو يک مورد که ديگه این حسمون خیلی مشترک بود و هی دو تا یی داشتیم فکر می کرديم که طرف را کجا ديديم و کی هست ... مسيحا مطمئن بود که طرف را تو دانشگاهشون ديده و هم دانشگاهی است ..من هم گفتم آخه مسيحا اگه هم دانشگاهی فعلی تو هستش پس واسه من چرا اينهمه آشنا است و خلاصه همينجوری داشتيم خودمون را میکشتيم که يادمون بياد که کجا ديديمش که انتظار به سر رسيد و ایشون را معرفی کردند که بره سخنرانی کنه ..اینجا بود که ديگه من و مسيحا کلی به خودمون و روش شناساييمون افتخار کرديم ...ايشون آقای موسوی خويينی نماينده محترم مجلس بودند !!!!!!!!!!!!
این بود گزارش خاتون از گردهمايی وبلاگ نويس ها و احيانا وبلاگ خون ها ..... آقا دفعه ديگه خواهشا همتون بيايد که ما اقلکن دو تا آشنا بيشتر ببينيم