نامه به خاتون


لوگو


""




 



 

 



بی بی بیب ........بی بی بیب ........بی بی بیب ..........

تو جاش غلت میزنه هی فکر می کنه که صدای چیه ....بعد که خوب مثل پتک خورد تو سرش يادش می افته که ساعت است و دوباره صبح شده ....... " ای بابا چه طوری صبح شد يعنی الان ساعت 6 است منکه همين الان خوابيدم ...وای خدای بزرگ ...باز هم که صبح شد که ..... خوب اشکال نداره عوضش چهار شنبه است وفردا ديگه تعطيل است ....جدی امروز چهار شنبه است ؟؟.......وای ........نه .امروز تازه دو شنبه است ...پس اين چهارشنبه کجاست ؟؟؟مرده لابد!!! .........وای تا چهارشنبه بياد که من مردم ........ ."
چشماشو باز می کنه يک کم به سقف خيره می شه بعد فکر میکنه که بهتره امروز را سر کار نره و بمونه خونه ...بعد يادش می افته که کلی کار داره و تازه قول داده که يک کار ديگه رو هم امروز تحويل بده ......بلند می شه می ره جلو اتاق مامان اينها دو سه بار بلند داد می زنه " بابا ..بابا......... .منوچهر پاشو .........بچه هات سر کلاس منتظرند ..........الان ذوق می کنند تعطيل می کنند می روند ها .........." و حرکت به سمت دستشويِ ..........." وای بميرم برات خاتون اين تويی .چرا قيافه ات اينطوری شده .....آهان باز حموم رفتی موهاتو شونه نکردی ....ای ای دختر بد ........ ای خدای بزرگ حالا که امروز را چهارشنبه نکردی اقلا من را در هوا کردن آپلو ها کمک بفر ما که حال و حوصله سقوط آپلو و دعوای رييس را ندارم .........." زری صبحونه را آماده رو ميز گذاشته ........." وای خوبه من مامان نيستم وگرنه کی حال داشت اين همه آدم را راهی کنه "
دوباره می ره تو اتاق ابی داره می خونه " آبی آبی مهتابی ......آبی تر از هر آبی ......از چشمای تو می گم اين آيه های آبی ........." در کرم پودر را باز می کنه و يک کم می ريزه کف دستش و آروم می ماله رو صورتش از بوی اين کرم جديدش خوشش می آيد بويش آشنا است و سر شار از خاطره با عوض شدن آهنگ به خودش می آيد دير شده سريع يک خط مشکی می کشه بالای مژه هاش و يک رژ کم رنگ که بيشتر واسه دلخوشی خودش است ..دوباره خودش را نگاه می کنه ......." بميرم برات خاتون اين جدا تويِ ؟؟؟ چرا جديدا پير شدی ؟؟؟" دنبال مغنعه اش می گرده منوچهر صداش می کنه ..." خاتون بدو دير شد ...کلاس دارم من ساعت 8 ...." مغنعه اش ر بر می داره " تا کی بايد اين لوله بخاری را سرم کنم" سرش را می کنه تو لوله بخاری و به سه شماره اون را می کشه به سرش ....ابرو هاشو مرتب می کنه .و می دوه بيرون .....ابی هنوز می خونه " توی ره عاشقی فرصت ترديدی نيست ............ می دونی تو قلب من نقطه تزويری نيست ............." منتظر آسانسور ...."وای ..چرا نمی آيد ...حتما دوباره گير کرده ......... " در آسانسور باز می شه ...جعفر با يک سطل آشغال اون تو وايساده ......

"وای چقدر طول می کشه تا برسه به پايين" .4.....3.......2.........1...........GF .... " وای خدای بزرگ باز هم بارون آمده " وقتی بارون می آيد کارش هزار برابر می شه ...فکر می کنی آسون است که حواست به همه قطره های بارون باشه که کجا می روند و از کجا می آيند ........." وای نه خدا را شکر امسال هم خشکسالی است ... اين جعفر است که دوباره همه جا را آبفشانی کرده " منوچهر تو ماشين منتظر است .." باز خوبه بابا اين ترم کلاس های 8 صبح داره وگر نه کی حال داشت خودش بره ." خانم ها ی خانه دار يا دختر های خانه دار با تيپ های عالی تو محوطه اين ور و اون ور می دوند " بمیرم واسه دلم هزار ساله اينجوری با خيال راحت فقط به فکر خودم نبودم ...ای خدای بزرگ کی من را تبديل به يک خانه دار حسابی می کنی !!!!" ساختمان قديمی اداره از دور ديده می شه " بابا ..تو اداره من را می تونی ببينی ؟؟/ بعضی وقت ها فکر می کنم مثل مدرسه هاگوارتز هری پاتر يا کوچه دياگون اين اداره م هم از انظار عمومی مخفی است ...." منوچهر متعجب نيگاش می کنه ........و خداحافظی .....................هنوز ابی داره می خونه .." سر دوراهی می شينم ......خودمو تنها می بینم ...دونه دونه اشکای حسرت که از ديده می ره میشمرم ..." وارد ساختمون می شه پله های قديمی را می ره بالا .آثار آتيش سوزی هنوز رو ديوار ها معلومه ..آن بالا جای يک دست که خيس بوده و سياه خود نمايی می کنه .....می رسه طبقه دوم ...جلو دستگاه کارت زنی وای میسته و تق کارتش را میزنه و دوباره پله ها را به قصد طبقه بعدی می ره بالا ...وارد سالن می شه بعد می پيچه سمت دستشويی کليدشو در مياره و در اتاق بقل دستشويی را باز می کنه بوی دستشويی و نم ساختمون همراه با بوی امشی و سوسک می خوره تو صورتش ..." وای خدای بزرگ باور کن وضع من از اليور توييست و کوزت هم بدتره باور کن ..آخه کی می خواهی منو نجات بدی ....." يک سوسک اونجا وسط اتاق پادر هوا افتاده و گهگاهی يک تکونی به خودش می ده ..." آقای زحمت کش .آقای زحمت کش .بيا اين سوسک را جمع کن از اين وسط " چراق ها را روشن می کنه يکی از لامپ مهتابی ها سوخته و کسی هنوز حاضر نشده بياد عوضش کنه " به تو نامه می نويسم ای عزيز رفته از دست .............ای که خوشبختی پس از تو گم شد و به قصه پيوست ......." می شينه پشت ميزش نقشه از ديروز همينجوری باز است ...بايد با چند تا جا تماس بگيره کار گير داره و تجربه هم نداره که بايد چی کار کنه ..آقای زحمتکش ميايد .." چايی می خوری ؟؟؟" .........." نه ممنون خودم می ريزم " اتاق تاريک است ولی حال سرو کله زدن با اون خلج ديوونه را نداره اون هم واسه يک مهتابی ...سرش را می اندازه پايين رو نقشه و ............ رييسش با سيگار می آيد تو اتاق مثل هميشه دستش داره با فلان جاش بازی می کنه بوی عطر شابدولعظيمی اش همه اتاق را پر می کنه سرش ر بلند نمی کنه " آی دلبرم آی دلبر ...ای از همه عزيز تر .. ای تو مرا همه کس ... داشتن تو مرا بس........" يک سری حرف ها می زنه و از اتاق می ره بيرون بوی شديد عطر و سيگار با هم قاطی شده " وای ديگه طاقت ندارم ...من از اينجا خوشم می آيد ...من از اينجا خوشم می آيد ...من از اينجا خوشم می آيد ........" ريتم آهنگ را عوض می کنه تا حالش بياد سر جاش " دستت تو دستم ...با من برقص عزيزم .... جونم را من به پای عشوه تو
می ريزم ............برام خنده شيرين توعسله عطر و بوی تو مثل فصل بهاره ..........
."يک چايی می خوره و يک کم اوضاش بهتر می شه می ره پايين يک کم سر به سر بچه های سايت می گذاره و با هم می خنددند بعد کلی وقايع اتفاقيه را واسه ليلا می گه و کلی با نی نی ليلا که هنوز يک ماه تا تولد فاصله داره خوش و بش می کنه رييسش زنگ می زنه و صداش می کنه بالا ... با بچه ها خداحافظی می کنه و پله ها را میدوه بالا........رييس دوباره با سيگارش تو اتاق بقل دستشويی است هنوز داره می خونه " نگارم آی نگارم .از تو گلايه دارم ......" رييس يک خورده مثل هميشه رو فرم نيست انگاری با لباس هاش از تو کمد درش آوردند و هنوز قسمتی از موهاش به سمت بالا شاخ شده ...برگه ای می ده دستش و حرف می زنه و می ره ..می شينه پشت کامپيوتر روشنش می کنه و ........به خودش نيگاه می کنه هنوز اون لوله بخاری سرش است ..دوست داشت جای اون لوله بخاری يک روسری آبی داشت يک روپوش کرم و يک شلوار تا وسط ساق دو تا جوراب سفيد خوشگل و يک کفش اسپرت با حال ..از اين همه سياهی حالش به هم می خورد ...." اگه سقفمون شکسته ..می تونيم از نو بسازيم .می تونيم به هم صدايی به يکی شدن بنازيم ...آی بنازم عاشقا رو که هنوز طلايه دارند ..که هنوز عاشق شعرند ...همه از جنس بهارند ......" .........." خاتون ناهار نمی خوری ؟؟؟؟؟؟؟ " ..." مگه ساعت چنده ؟؟؟؟ ..چه زود ظهر شد " يک کش و قوصی به خودش می ده و ظرف آهنی غذا را از تو يخچال در مياره می گذاره رو گاز تو آبدارخونه ...باز هم کبريت نيست و مجبوره به روش خوابگاهی گاز ر ا روشن کنه .... با روزنامه از آبگرمکن آتيش قرض می کنه .........هنوز داره تو گوشش می خونه " ويرون بشی ای دل ..الهی خون بشی ای دل ......از دست تو فرياد....پريشون بشی ای دل ...." آقای زحمتکش غذاشو مياره .." آقا من تازه گذاشتم گرم بشه ..اين غذا الان سرده تو هم ديگه دست نزن من خودم برش می دارم ." دوباره تو گوشش می خونه ." لب لب تو گل اناره ...جنس تن تو باغ بهاره ..............." در ظرف غذا را باز می کنه .هنوز نقشه اش رو ميز پهن است ...خطوط تراز و همه رودخونه ها و ايستگاهها دارند با هم می رقصند " .يک قاصد خبرم داد که آفتاب لب بومه ..نوشتم رو تن شب که خوشبختی ....."......از خوردن غذا تو اين ظرف بدش مياد اصلا اشتهاش خشک می شه ...از تنها غذا خوردن بدش مياد ولی رييسش خوشش نمیاد که بره پايين و با بچه های پايين غذا بخوره ....دوباره سرش رو نقشه خمه و امير آرام داره خيلی آرام تو گوشش زمزمه می کنه " نمی دونم نازنينم که کدوم حرف تو را آشفت..يا کدوم ترانه من تو را مثل گلی پژمرد .... " رييسشم با سيگار روشنش داره راجع به تتو چشمهای خانمش حرف می زنه بقيه همکارهاش هم آمدند تو اتاق پر از مرد است و بوی مرد همه اتاق را گرفته سرش هنوز پايين رو نقشه اش هست بوی مرد غير قابل تحمل می شه از اتاق می زنه بيرون ساعت 3 است و فقط يک ساعت تا رهايی فاصله است " کاش بدونم از کدوم جاده می آی ............تا بشينم لحظه ها به انتظار ............دو تا چشمام فانوس جاده بشن تا ببينی جاده هارو در شب تار ...." بالاخره ساعت 4 می شه و مثل جوجه فرار می کنه کامپيوتر را خاموش می کنه ...نقشه هنوز همونجوری بازه و حوزه های آبريز دارن توش شنا می کنند دوباره وايمیسته دم دستگاه کارت زنی کارت می زنه و می دوه بيرون ..نور زياد بيرون چشاشو می زنه ....." وایییییییی باور می کنی .تموم شد " ..يک روزديگه تموم شد ..يک روز ديگه به آخر نزديک شد و خودش واسه نزديک تر شدن به آخر .....!!!! " ای خدای بزرگ کی منو نجات می دی ........." ...............................غريبه آی غريبه آی غريبه .عجب چشمای تو عاشق فريبه ...............

نوشته شده توسط خاتون در ساعت 12:27 AM

* نام و نام خانوادگی :
* آدرس ایمیل:
موضوع پیام:
*پیام:

فرم تماس از پارس تولز


-----------------------------------------------------




 


دوستان



 


 


 powered by blogger