آقا اون سه شنبه ای که اين خاتون طفلکی مريض شده بود داشت می مرد مثلا واسه دل خودش راه گرفت رفت دکتر ...شانس هم که نداره اون دکتر خوبه که همه خانواده می روند پيشش فقط روز های زوج اينجا توی اين مطب است و روز های فرد يک آقای نابغه ديگه دوا درمون می کنه ...اين خاتون هم هميشه روز های فرد مريض می شه !!!!!! داداش اگه من شانس داشتم که اسمم خاتون نمی شد ..مثلا می شدم مريم يا شيبا يا مصی يا هزار تا دوست خوش شانس ديگه که دارم و مشخصا اسمشون خاتون نيست !!!!!!!!!!!....خلاصه آقا ما با اون دماغ 60 کيلويی مون و اون قژافه که داد می زد سرما خورده است رفتيم پيش همون دکتره ....رفتيم تو و نشستيم رو اون صندلیه و آقای دکتر گفت خوب چی شده ...من هم گفتم که خوب دکتر جون دوباره پاييز شد ديگه من هم بنا به نذری که دارم !!! سرما خوردم .....خوب دکتر جون هم بنا به عادت هميشگی اش اون چوب بستنی را تا کجا کرد تو دهن ما و من هم خيالم راحت شد که خوب تموم شد ايشون الان دو سه تا پنسيلين بهم می ده و تمام ....ولی آقا اين دکتره از اون دکتر فشاری ها بود .... اول شروع کرد استخوان های پيشونی و گونه هامو فشار دادن .بعد پرسيد درد گرفت ...تو دلم گفتم خوب معلومه اينجوری که تو فشار دادی اگه انار بود آبلمبو شده بود چه برسه به استخونهای لطيف بنده ...گفتم نه ...گوشهامو نيگا کرد و گفت لپهاتو باد کن و دماغتو بگير ما هم مثل مريض خوب ها همون کاری ر که گفت کرديم ...گفت گوشات وز وز نمی کنه ...گفتم نه ..آقا من فقط يک سرمای ساده خوردم همين ....فکر کرد و گفت تعادل داری ؟؟؟يک کم جا خوردم گفتم آره دکتر جون من هميشه تعادل خودم را حفظ می کنم و سعی می کنم يک کم خل خلی کنم ولی بعضی مواقع هست که رييسم معتقده که من تعادلم را از دست دادم و اون موقع است که از اتاق من فرار می کنه !!!..... بعد دکتره همينجوری که تو چشام نيگاه می کرد دستشو حلقه کرد دور گردنم گفتم بسم الله ناکام شدی خاتون گير اين دکتر مريض کش ها افتادی الان خفه ات می کنه می گذارتت تو الکل يا مثلا واسه تشريح می فرستت هند ...بعد خودم مثل يک جنازه سبز شده و آماده واسه تشريح تجسم کردم ( ووووووووویییی خيلی بد بود آخه سر جمع من جايی واسه تشريح نداشتم الان که تر و تازه ام چیزی مايه پايه واسه تشريح نداريم چه برسه به اون موقع که رُسِمون را هم کشيده باشن !!!) می خواستم بگم دکتر جون به خدا من فقط سرما خوردم همين دو تا پنسيلين بده ما بريم سراغ زندگيمون داداش ...بعد شروع کرد اون دوتا مهره سفت پشت گردنم را فشار دادن اينجا بود که واسه بيکسی خودم اشکم در اومد گفتم خاتون بيچاره هيشکی را هم نداری واست غيرتی بشه !!!! ولی آقا خيلی درد گرفت اين بود که دو تا فرياد کشيدم که اقلکن اون منشی وحشتناکه بياد منو نجات بده .....بعد که داد من را در آورد ول کرد و يک کم رفت تو فکر ...آروم گفتم آقای دکتر من هميشه همينجوری می شم اينهمه غصه که نداره نمرده ام که داری غصه می خوری که بابا جون اون پنسيلين را بنويس ما بريم رد زندگيمون ....
گفت کفشاتو در بيار چشاتو ببند دستاتو بگیر بگير روبرت و روی يک خط مستقيم قدم هاتو پشت سر هم بگذلر عين بازی گردو شکستم !!! آقا ما رو می گی کپ کرديم چه جوری ..گفتم خاتون تموم شد وصيت مصيت داری بوگو که از دست رفتی اين يارو دکتر جکيل است ...الانه هم ديگه وقت خل شدنشه که بشه آقای هايد ...می گم آخه دکتر جون ما را که به جرم رانندگی در حال مستی نگرفتی که بابا ...تا صدامو بلند نکردم اون پنسيلین را بنويس ما بریم مگه نمی بينی نفس نمی تونم بکشم ....ولی فايده نداشت ما هم عمليات را براش اجرا کرديم گفتيم دکتر است ديگه دلش می شکنه بالاخره اين همه درسی که خونده يک جايی بايد به درد آدم بخوره ...بعدشم ما رو خوابوند رو تخت و يک سری عمليات کششی فشاری ديگه اجرا کرد ..آقا سرت را درد نيارم يک نيم ساعت سه ربعی من تو مطب بودم اگه ايدز داشتم اينهمه من را معاينه نمی کرد ...آخرش که خيالش راحت شد که همه جای من !!! را آزمايش کرده نشست سر جاش و گفت چشات آستيگمات است ولی عينکت را نمی زنی حتما از عينکت استفاده کن ..بعد هم چون خيلی پشت کامپيوتر می شينی و کارت جوری است که سرت هميشه به پايين خم است مهره های پشت گردنت آسيب ديده و ماهيچه هاش ضعيف شده واست چند تا نرمش می دهم که انجام بده ( نکته : اين دکتره هم فهميد من چقدر خانوم و سر بزير هستم !!!) .. سردرد هايی که می گيری واسه همين است بیخودی واسش قرص نخور ..گوشات مشکلی نداره تعادلت هم بد نيست ولی يک سنجش شنوايی برو !!!! ( اينو راست گفت من خيلی وقت ها صدای رييسم را نمی شنوم فقط می بینم که لبهاش تکون می خوره !!!) آقا ما رو می گی عين بز با دهن باز جلو دکتره نشسته بوديم ..می خواستم بگم داداش تو طالع من اگه پسر سبزه قد بلند ( يا کوتاه !!!!!ديگه فرقی نمی کنه !!!) می بینی بگو ها يک وقت از رو ادب خلاصه گويِ نکرده باش !!!!
بعد همينجوری که دهنم باز بود ( آخه بينيم هم گرفته بود !!!) گفتم آهان خوب پس من ديگه برم. اينجا بود که دفتر چه ام را گرفت مثل دکتر گل ها برام استعلاجی نوشت آمپول هم گفت لازم نداری فقط کپسول سفالکسين بهم داد با چند تا شربت و قرص ديگه و گفت هفته ديگه هم بيا ببينم پيشرفتت چطور بوده .....آقا من هم عين اين جن زده ها همچنان با دهن باز و گردن کج ( آخه اونجاهاييکه فشار داده بود بد جوری درد می کرد ) آمدم بيرون .......کلی کيف کردم ...گفتم هفته ديگه حتما راجع به آينده ام ازش سوال می کنم
حالا آمدم خونه برگه استعلاجی را که نگاه کردم سه بامبی زدم تو سرم .........اونجا تو برگه نوشته
آقای دکتر فلان بهمان متخصص بيماری های داخلی و آميزشی !!!!!!!!!!!!!!!
آقا من با چه رويی اين برگه را ببرم بدهم به رييسم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!