سلام
اول از همه از به خاطر این همه پيشنهاد جالب ممنون ....کلی خوشحال شدم که کلی بچه ( بالای 25 سال ) ديگه هم هستند که احتياج به پرورشگاه دارند !!!!..همين شده که تصميم گرفتم با همکاری ملت بلاگ نويس و بلاگ خون غيور و هميشه در صحنه يک پرورشگاه تاسيس کنم که بقول بهار خانمی در اطرافش هزاران هزار بابا لنگ دراز !!! باشه ..اصلا میرم يک جا تاسيس می کنم که از زمين مثل لوبيا بابا لنگ دراز در بياد !!!!!!! خولاصه ما تو فکريم .......
بعدشم که بد شانسی بخواد بياد خروار خروار میاد می ریزه رو سر آدم ........ من نابغه و دانشمند اون هم از نوع عظام !!!! روز پنجشنبه که با مسيحا و ترانه ( يا به روايتی حنيفا ) و مهيار و مهدی سياه ( جانم . نازی .ماهن اين دو تا پسر !!!! الان غيرت داداش پرست مسيحا گل می کنه ) رفتيم تاتر شيخ صنعان گوشی ام را با گوشی بابا جانم عوض کرده بودم واسه پز !!!! من چه می دونستم چه بلایی قراره سرم بياد .... اونجا هم که تو تاتر دو سه مشت دختر و پسر خوشگل ريخته بودند رو صحنه و هی می رقصيدند و هی می رقصيدند ما حواس پرتی گرفتيم ...... تا امروز بابا اومده می گه ..خاتون تو با اين موبايل من چی کار کردی ؟؟؟می گم هيچی ..می گه توی دفتر چه تلفنش پر شده از شماره ها و اسم هايی که مربوط به من نيست !!!!!!!!!!!! ما رو می گی يخ کرديم هوار تا ....................آقا هرچی شماره تو دفترچه تلفن موبايل من بوده در اثر امکانات فراوان گوشی بابا منتقل شده بود تو حافظه گوشی بابا جان ...فقط تو قيافه من را تصورکن .......خوبه حالا بابای من کلی فکرش نورانی است و هزار تا پرژکتور روشن کرده و اصلا سوال جواب نکرد گوشی را داد به من گفت تلفن هاتو پاک کن !!!!!!! بعر رفته به مامان می گه ..هی نيگا می کنم می بینم کلی اسم دختر مختر تو گوشی ام هست که نمی شناسم هيچ کلی هم پسر مسر هست که من اصلا نمی شناسم !!!!!!!!!!!!! حالا به جان خودم فقط شماره مهيار است و نريمان و اون پسره که ازش cd می گيرم و شبه خربزه و فلفل و ....