نيمه شعبان بود ..... من سال آخر دانشگاه بودم و تازه واسه تعطيلات از تبريز آمده بودم ...نريمان هم بعد از ماجرای 20 تير دوباره آمده بود تبريز آمده بود مثلا به بچه ها !!! سر بزنه ....... حرفامونو زده بوديم و قرار بود دو تايی رو قضيه فکر کنيم .......بايد تصميم می گرفتيم که اين فرصت کوتاهی که داريم را با هم باشيم يا نه ..... من که عاشق تر از این حرف ها بودم که بخوام فکر کنم ...برای من احساس بودن با نريمان حتی برای يک لحظه هم فرای لغات بود ....اون سال تولد مسيحا افتاده بود با نيمه شعبان و تارا خواهرش براش يک برنامه سورپرايز ترتيب داده بود ..مامان هم ايران نبود .. صبح نريمان تماس گرفت حرف خاصی نزد . فقط اينکه فرصت محدود است و شايد حتی فرصت ديدار دوباره هم دست نده ..ولی واسه من شنيدن صداش از همه چی بهتر بود حتی اگه واسه ديدنش مجبور بودم که يک سال صبر کنم ...من با همون صدا ( فقط صدا ) دو سال کلی عشق کردم .....بهترين نيمه شعبانی بود که داشتم ...ولی بالاخره فرصت تموم شد ...نيمه شعبان پارسال فرصت خاتون واسه عاشقی تموم شد ...عين باد گذشت ......ولی تمام لحظه هاش عالی بود و شاد ..حتی تو بد ترين روز ها به ياد حضورش شاد بودم ...و در تمام لحظه ها ی تنهايی در کنار خودم احساسش می کردم ..........
لازم به ذکر است که اين خود خاتون بود که به نريمان ابراز عشق کرد و ازش خواست که با هم باشند..... هيچوقت از اينکه جلو رفتم و بهش ابراز علاقه کردم پشيمون نيستم و هيچوقت اين مسئله را قايم نمی کنم ..... اگه من شجاعت اين را نداشتم که برم جلو ممکن بود همين دو سال خوش که داشتم فقط بخاطر ملاحظه کاری دو طرفه از دستم بره ...هيچوقت از اينکه تو چشماش نگاه کردم و گفتم که دوستش دارم پشيمون نيستم و خجالت نمی کشم ... هيچوقت شادی ام را از حضورش پنهان نکردم ...هيچوقت از اينکه به حضورش تو زندگی ام احتياج داشتم شرمگين نمی شوم ..... هيچوقت از اينکه نداشته هاش را عيان نکردم و بخاطر اون چيزی که بود دوستش داشتم پشيمون نيستم ..................هيچوقت ازش نخواستم کسی باشه که نبود ..........نريمان تا آخر هم نريمان بود .......