دوباره سوم آبان شد و خاتون برای بار 25 ام متولد گرديد ......................
آره بابا کلی تولدم بود ...کلی تحويلم گرفتن .............. !!!!!!!! البته مامان اينها که نيستن ....... يعنی خونه من بودم و من و من ........
ترانه و مسيحا ديروز از عصر آمدن پيشم و سه تايی کلی خونه را گذاشتيم رو سرمون ....دو تا هم کادوي خيلی خوشگل گرفتم که کلی قراره از شنبه باهاشون پز بدهم ......بعدشم مهيار ( که کلی ماه است و گل است ) با داوود و مونا آمدند و با کيک و شمع و همه چی رفتيم سمت شمشک تا شام بخوريم ........ تا اونجا هم کلی با همه آهنگ ها فرياد زديم و من يواشکی هی آرزو کردم ولی فکر کنم اونقده شلوغ کرديم بازم آرزو هام قاطی پاتی بشه !!!! اميدوارم حواس خود خدا خوب جمع بوده باشه ....بعدشم شمشک اونجاييکه هميشه می رفتيم مجلس عروسی بود که ما همه اون را به فال نيک گرفتيم !!!! ما هم رفتيم يک جای ديگه نشستيم و کلی خنديديم و عکس گرفتيم ...ولی وقت نشد کيک نخوريم ...واسه همين با آخرين سرعت برگشتيم خونه ما و مراسم کيک خوری را تو خونه تازه مولود !!!!! اجرا کرديم .خيلی خيلی خوش گذشت ........... خيلی خيلی خوب بود ... تازه اش هم مهيار يک دسته گل گرفته بود که آنقده ماه و خشگله که نگو آويزونش کردم تا خشک بشه ........ آنقده خوشگله ..اندازه هوار تا ( اين تيکه اش را آرومی بخونين تا مسيحا دوباره حس خواهر شوهريش گل نکنه !!!!) راستی يک کار ديگه هم کردم که فردا واستون می گم ...الان آنقده خوشحالم که اصلا حوصله تعريف کردن قضيه جاناتان را ندارم خلاصه آقا
تولد تولد تولدم مبارک .................مبارک مبارک تولدم مبارک ................ديشب شمعها رو فوت کرديم که همه با هم تا صد سال زنده باشيم و عاشق ..........................