نامه به خاتون


لوگو


""




 



 

 



سلام

يك فرار كوچولو ..تو جاده شمشك -ميگون ....كباب كوبيده و ماست موسير و دوغ زيتون پرورده با خيار شوري كه مزه نعنا ميداد و يك دنيا خنده
من تو دوست هام كلي شانس آوردم ترانه و مسيحا دو تا دوست باحال و حسابي هستند ...ديروز هم مسيحا با همكاري و همياري مهيار ترتيب اين فرار راداده بود جاي همه بچه با حال ها سبز كلي خوش گذشت ...كه صد البته همه اش واسه خاطر مهيار و مسيحا بود و هزار البته جاي ترانه شر هم خالي خالي خالي

اين هم واسه دل مهيار

مادر بزرگ حنا : حنا بيا شامت را بخور
حنا : من نمي خورم

پدر بزرگ حنا : حنا بيا شامت را بخور
حنا : من نمي خورم


مادر حنا : حنا بيا شامت را بخور
حنا : من نمي خورم


دوست حنا : حنا بيا شامت را بخور
حنا : من نمي خورم
.............


همسايه حنا : حنا بيا شامت را بخور
حنا :من نمي خورم

!!!!!!!!!!!!!!!!!!

.........................................................................................
سلام بازم
زهرا چند روز پيش از شهر قزوين نوشته بود من هم هوس كردم كه چند خطي بنگارم !!!از تهران كه مي رفتيم تبريز بخصوص تو سفر هاي شروع ترم ها يا بعد از تعطيلي ها هميشسه تو اتوبوس اكثر بچه ها هم دانشگاهي بودند تو شهر غريب هم كه باشي اون هم يك جايي مثل تبريز هم استاني و هم شهري مثل كيميا است حتي اگر هيچ سنخيتي با هم نداشته باشيد
آقا جان درست در ميدان ورودي شهر هنر پرور قزوين يك تابلو بزرگ از اين تبليغاتي ها بود كه تصوير مردي را نشان مي داد كه پشت به صحنه در حال سجده بود ( بنده خدا ) و بزرگ بالاش نوشته شده بود كه خوش آمديد ..آقا به اين ميدون كه مي رسيديم صداي پچ پچ و خنده بچه ها بلند ميشد و جالبه كه خود اتوبوس هم سرعت ميگرفت بچه ها همه مي خنديدند و مي گفتند اقا بپر اون تشك را ببند به پشت اتوبوس اوضاع اينجا خطري است !!!!! يادش بخير كلي باحال بود حيف كه تابلو هرو برداشتند

قربون شوما و دريا خاتون




نوشته شده توسط خاتون در ساعت 8:05 PM

* نام و نام خانوادگی :
* آدرس ایمیل:
موضوع پیام:
*پیام:

فرم تماس از پارس تولز


-----------------------------------------------------




 


دوستان



 


 


 powered by blogger