نامه به خاتون


لوگو


""




 



 

 



سلام
کلی خبر های خوب داشتم ...می خواستم از عروسی بگم که تالار نبود ..می خواستم از رقص هامون تا صبح بگم ...می خواستم از مرجان بگم که از ساری آمده بود .............می خواستم از پنجشنبه و جمعه بگم که پيش مسيحا و مرجان موندم ...........از اون همه حرفی که زدیم.از عکس هايی که با مهيار دیدم و کلی با هم خنديديم ............از اينکه دو هفته اداره نمی روم ..............................ولی .......................

خيلی ناراحتم ......................خيلی دلم گرفت ...............مسيحای من را شکستند .مسيحای من عاشق بود ..خيلی عاشق بود .خيلی خيلی عاشق بود ..................وقتی بهم زنگ زد اصلا مسيحا نبود که حرف می زد .....انگاری عوض شده بود ...............وقتی گريه می کرد انگار مسيحا نبود که گريه که کرد ...............وقتی ديدمش انگار ديگه مسيحا نبود

آخه چرا مسيحا ......بقدری اين دختر ماه است ...................بقدری گل است که نگو .....................مهربونترين دختر دنيا است ....بهترين خواهر دنيا است ...هیشکی نیست که دور و برش باشه بشناستش و حرفای منو تصديق نکنه ........................حقش نبود باهاش اينجوری بکنه ..اصلا حقش نبود ..................................

کلی دلش تنگ بود ..........کلی دلش هواشو داشت ....................کلی واسه برگشتنش لحظه شماری می کرد ......................کلی ............................

وقتی ديدمش خيلی آروم دوباره تعريف کرد چی شده ...............دوباره و دوباره گفت که دوسش داره ..............................................

خيلی روز بدی بود .خيلی شب بدی بود انگاری خودم هم يک جورايی شکسته شدم ...............ترانه هم شکسته شد و بيشتر از همه مهيار ...................مهيار عصبانی بود و ناراحت وهيچ کاری هم نمی تونست بکنه .ولی همينجوری هم نمی تونست وايسه و نيگا کنه ............................
اصلا نمی فهمم چطوری دلت اومد اين کارو بکنی ....................................هی با توام ................ حواست هست .......................اون هم با کی ..............فهميدی با کی چی کار کردی ..........................مسيحا دختری نبود که اينقدر راحت با سه کلمه حرف و دو سه تا نگاه عاشق بشه ..................مسيحا به هيچ کس اجازه ورود به حريم شخصی احساسش را نمی داد ............................مسیحا دختری نبود که کسی به خودش اجازه بده اينقدر راحت بشکندش و .....................
خيلی ناراحتم ...............بعد از مدت ها تمام درد دوری و جدايی نريمان اومد جلو چشام و تصور اینکه مسيحا هم الان همون احساس گند را داره تجربه می کنه برام سنگين بود
.............................مسيحای من .مسيحای ما حقش نبود ......................امشب خيلی ناراحتم ......................خيلی ناراحتم ..........................

نوشته شده توسط خاتون در ساعت 1:24 AM

* نام و نام خانوادگی :
* آدرس ایمیل:
موضوع پیام:
*پیام:

فرم تماس از پارس تولز


-----------------------------------------------------




 


دوستان



 


 


 powered by blogger