آقا من امروز سر حالم هوار تا ...هزار تا .........نمی دانم معيارش را چه جوری بگم
من ديروز اولين ماموريت دوران کوتاه کاريم را داشتم و باور نمی کنید چقدر بهم خوش گذشت و چقدر ............ اول که بهم ابلاغ ماموريت را دادند کلی پکر شدم واسه اينکه محل ماموريت قزوين بود و بايد برای سرکشی به چند تا ايستگاه تو اون منطقه می رفتم . دلايل پکريتم هم خيلی ساده بود جون من تنها خانوم گروه هستم و خودتون ديگه اوستايين که چقدر سخت است که با آقايون تنها به مامورِت برويد اون هم تو ادارات دولتی ماها .........بعدشم که باز اگر همکار ها جوان بودند راحت تر بود ولی اين ها همه خيلی بزرگند و من جای بچه کوچولو اشون هستم .. واسه همین فکر می کردم خیلی خسته کننده خواهد بود ...........اونهم قزوين ..........................
ولی همه فکرام اشتباه بود . اول از همه اینکه محل مامورِيت شهر قزوين نبود و ارتفاعات الموت بود و ما حدود 150 کیلومتر تو ارتفاعات الموت از قزوین دور شديم .اولين بار بود که خودم را از گروه جدا نمی دیدم . نمی دانید که اونجا چه بهشتی بود . بقدری قشنگ بود که نگو .بعد از اون 150 کيلو متر که با ماشين رفنیم بقيه مسير ديگر ماشين رو نبود و پياده رفتيم نمی دانید چقدر باحال بود ..هم هوا هم راه و هم همه چيز .....راه رفتن کنار رودخانه ............خر سواری ........ .............دويدن دنبال قورباغه ها و افتادن وسط آب رود خانه تازه نصف همه کار هايی است که کردیم ........آنقدر باهاشون راحت بودم و خوش گذشت که نگو..................... البته شانس آوردم که رييسم نبود و گر نه همه اش را از دماغم می کشيد بیرون !!!!
کلی ازشون مطلب ياد گرفتم که تو هيچ واحد دانشگاهی نمی توانی پيداش کنی ........................................کلی با هم خنديدیم و آخرش هم رفتیم قلعه حسن صباح ( اميدوارم اسمش را درست گفته باشم ) یا قلعه حسن خان که تو دهات " گازر خان " بود نرسيده به " خشکه چال " و بعد از " معلم کلايه " ......................کلی پله تو کوه بود که بايد واسه رسيدن به قلعه می رفتيم بالاو تو راه پر بود از گل های وحشی که آقای سهرابی از هر کدوم واسم چيد و کلی راجع به فوايد دارويی همه آنها بهم توضيح داد ...اون بالا هم کنار قلعه یک تونل مانند تو کوه بود که کوران باد خنک بود کولر طبیعی و از اون طرفش که به دره منتهی می شد تمام منطقه زير پاهات بود ...آقای رحمتی که از همون اول که از ماشين پياده شديم کفش هايش را در آورد و در تمام مسير با پاهای برهنه بود و کلی حرفهای باحال زد ........بعد هم رفتیم درياچه " آوان " بقل ده " اوان" _ اگر درست گفته باشم _ نمی دانيد چقدر قشنگ بود انگاری يک نفر همه اونجا ها رو نقاشی کرده بود و درياچه آخر سليقه و احساس بود یک عده از جوونها هم آمده بودند واسه شنا ...همکارای من هم طاقت نياوردند و تنی به آب زدند و من هم مثلا چشمامو بستم .....................هندونه خورديم با دستمبو.و شايد باور نکنید با وجود اینکه من اصلا از محيط کارم خوشم نمی آید ولی در تمام مدت که باهاشون بودم احساسا نکردم که من را از خودشون جدا می دونند ... واسه همین به اين نتیجه رسيدم که اين محيط گند اداره است که همه را يک جوری بد می کند وگر نه ..........
آسمون آبی بود و کوه بنفش و تپه ها زير نور خورشيد طلايی طلايی ....پر خرگوش بود و روباه های کوچولو ......وای احساساتی شدم هوار تا ....................ساعت 1:30 شب هم من را رسوندند خونه .................. واسه اولین ماموريت خوب بود ..نه ....!!!!! ........اگر رييسم بفهمد حتما اين اولین و آخرين ماموریت من خواهد بود ........امروز را هم که روز به قولی استراحت بعد از ماموريت بود .شنبه حتما به حسابم می رسد
من تو ايران خيلی کم گشته ام ( البته بيرون از ايران را که اصلا نگشته ام !!!!) ولی تا حالا چند تا بهشت پيدا کردم ........اولینش را تو دوران دانشجويی يافتم و آن " قلعه بابک " بود تو " کليبر " استان آذربايجان غربی ...که ما به عنوان آخرين اردوی زمان دانشجويی با بچه ها رفتیم ...........طبيعت اونجا باور نکردنی بود اون همه جنگل درست در جايی که اصلا فکرش را نمی کردی و آن همه صخره و کوه های سنگی درست کنار جنگل و آن همه دشت فقط سبز بقل دست اونها و يک دنيا آبشار ......برای رسيدن به " قلعه بابک " نزدیک 4 تا 5 ساعت پياده روی ( واسه آماتور ها ) است و دوتا راه واسه رسيدن به فلعه ، که یکی از راه جنگل و يکی از راه کوه است و تو هر دو تا راه آدم فقط محسور اونهمه زيبايی می شود ......واقعا " کليبر " بهشت آذربايجان است
و دومینش هم همين ارتفاعات الموت است و " قلعه حسن خان "....همه اون بچه هايی که اهل گشتن و پيدا کردن جاهای ناب و تازه هستند پيشنهاد اين دو تا محل را می دهم ..........................اين همه جاهای باحال تو همين ايران خودمون هست اون وقت بعضی ها تو بلاگاشون تبليغ سفر به دبی و امارات را می کنند و راجع به قيمت **** های اونجا مقاله می نويسند اونهم فقط واسه باز کردن چشمای جوونها !!!! که خدای نکرده اونجا که رفتند سرشون کلاه نرود ......خوب حق هم دارند چطور ممکنه آدم تو همچين دهات هايی بهش خوش بگذرد حتما بايد يک **!!! واسه کردن !!!! باشد وگر نه خوش گذشتن معنی ندارد ..........................خدا به داد همه ماها برسه که معنی خوشی هامون را هم گم کردیم ................
خاتون که خوش است هوار تا و انتظار ماموريت دوم را می کشد