امروز که از سر کار بر می گشتم اين را پشت يک کاميون حمل مواد سوختی خوندم .
آقا من عاشق شدنم هم راننده کاميونی بوده خودم نمی فهميدم !!! هی اين بنده خدا نريمان بهم میگفت ها من باور نمی کردم .
بزار از اول بگم . بعه علت استعداد فراوانی که من داشتم حالا چه بصورت بالقوه و چه بصورت بالفعل!! همون سال اول دانشگاه که بودم پتک عشق بر سرم و ساتورش بر قلبم فرود آمد .
بعد از ظهر يکی از چهار تا سه شنبه آبان ماه بود .ساعت 3 و آقا بنده بعد از ارتکاب جرم که همانا فرار از کلاس کامپيوتر بودکوله به پشت در حال دويدن به سمت تلفن بودم تا ضمن ارسال خبر فرارم از کلاس مژده تلپ شدنم را برای آخر هفته به يکی از دوستانم بدهم..... تا از خوشحالی ذوق مرگ بشود ........
نريمان تو سالن دانشکده نشسته بود رو شوفاژ های بقل پاسیو و نظاره گر راهپيمايی عموم بود . تجهیزات نشيمنی اش هم که عالی ....وگر نه کی می توانست اين همه مدت رو شوفاژ ها دوام بياوردو راه راه نشود !!!!! مثل هميشه آرام و خونسرد ، بقول بچه خوابگاهی ها بی خيال جعفر !!!!! .آقا من هم که هول ، عین آدم نديده ها .
"از اینجا به بعد را مثل فيلم هندی ببينيد و همه چی را Slow Motion تصور کنید . باتشکر خاتون!!! "
من داشتم تو سالن می دويدم دوتا پله وسط سالن را يکی کردم . از دور نگاهامون با هم يکی شد . من تو سه شماره محو اين بچه شدم و صد البته اون هم محو من شد !!!! آخه کی تا حالا پسری با کله به اون گنده گی دیده بود !!!!_ اون موقع فکر کردم اون هم مثل من دچار حالت خاص شده ولی نگو داشته می گفته این شتره کیه اینجوری عين اسب دارد وسط دانشکده می دود !!!!_ تمام تصاوير دور نريمان کمرنگ شد و خودش Bold شد اون وسط صفحه با fonte تیتر !!!!صداهای تو سالن گنگ و کشدار شده بود فقط و فقط خودش بود و خودش و آن نگاه آرام و بی تفاوت و دهن باز من که به سه سوت تا آخرین درجه ممکن باز مونده بود و................................
....................و لبخند زد !!!! بچه خنديد !!!! من خنگ بی تجربه هم فکر کردم به من لبخند زده نگو بقلی ا ش جوک گفته !!!! ( آقا یک روز یک پنج حرفی رفته بود خونه یک سه حرفی ....!!!! ) در همین لحظه بود که به نريمان الهام شد که من عاشقش شدم .فکر کرد خوب حق هم دارد دختره ، پسر به اين خوشگلی به این باحالی بايد هم عاشقش شد . راه ديگری ندارد ...........
ولی خودمونيم من تا اون موقع چشم به اون گندگی نديده بودم . انگاری از گوشه های سرش زده بود بيرون ( اينجوری نمی شود بايد من یک از بهترِين عکس هاشو نشونتون بدهم تا عمق مطلب را بگيريد اينجوری فایده ندارد )
خلاصه آقا همون
" دل به نگاه اولين گشت اسیر چشم تو " ( امضاء : داش اکبر )
و خاتون عاشق شد
یعنی آن موقع نفهميد که عاشق شده .ولی یک سال بعد وقتی مهمانیش واسه یکی از دانشگاه های تهران جور شد دید که طاقت نمی آره و نريمان خونش به شدت آمده پايين . پس خاتون دوام نیاورد وبه سرزمین موعود بر گشت !!!!توی مدتی که دور بود پی به بيماری لاعلاچش برد
خاتون بدبخت شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خاتون خره عاشق شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
در راه بهبودي اش تلاش زيادی کرد ولی هیچ امیدی برای نجات بيمار وجود نداشت
چیزی که بيشتر از همه من را به نريمان وابسطه می کرد تفاوت زيادی بود که ما با هم داشتيم . بر خلاف من که یک جا بند نمی شوم و یک لحظه آرام ندارم ( بقول نریمان همه اش دنبال پله ام تا ازش بالا پايين برم !!!) نريمان دریای آرامش و خونسردی بود
با اين خونسردیش هم آخر آنقدر شتر بازی در آورد تا همه چی بهم ریخت ..................... نمی دانم شايد من آنقدر سيب زمینی بازی در آوردم که همه چی خراب شد .....................و شاید هم ..........................................
مطمئن باش برو
ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست
و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی
به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود
وبه یک قلب يتيم که خیالم می گفت تا ابد مال تو بود
تو برو
برو تا راحت تر تکه های دل خود را
آرام سر هم بند زنم