سلام
امروز جمعه است و من مثل همیشه mailهامو گذاشته ام که امروز جواب بدم . آخه ماشاال.. این خانواده ما در همه جا شعبه و نمایندگی دارد و اگر بر خلاف خودشون هفته ای 100 بار حالشون را نپرسی شاکی می شوند چه جوری ... اون وقت آدم باید جواب کلی آدم را بدهد که چرا مثلا تو دختر خاله پشر عمه مامان بزرگت را که 100 سال یکبار هم یاد تو نمی افتد تحویل نمی گیری !!!
بگذریم
جمعه ها تو خونه ما روز جالبی است بخصوص اینکه غذا با بابای خونه است الان هم دارد مقدماتش را فراهم میکند .... نمی دونید چه بابابی ماهی دارم من که !!
هفته پیش کلی با حال بود قرار گذاشتیم با بچه ها بر گردیم همونجایی که درس خونده بودیم و چند روزی تو دانشگاه بگردیم البته دلیل اصلیش این بود که ما هنوز بعد از یک سال و نیم فارغ التحصیلی دفترچه قسط دانشگاه رو نگرفته بودیم و همچنان با آنهمه بدهی !! به دولت کج کج تو خیابان راه می رفتیم انگار نه انگار که 4 سال را با نون و آب دولت تو شهر غریب سپری کردیم .
خلاصه قرارش را گذاشتیم و چون مثلا به هیچکدام از ماها زیاد مرخصی نمی دادن تصمیم گرفتیم آخر هفته بریم که پنج شنبه و جمعه را از حساب خودمون مایه گذاشته باشیم و شنبه هم مثل بچه آدم بر گردیم سر کار و زندگیمون و به ساختن پایه های مملکت ادامه بدهیم !! به این ترتیب ما دوشنبه راه افتادیم به سمت سرزمین موعود ..... درست یک سال بود که نرفته بودم احساس جالبی داشتم درست مثل اولین باری بود که واسه ثبت نام می خواستم بروم و داشتم وسایلم را جمع می کردم با این تفاوت که من اون موقع اصلا نمی ترسیدم ولی این دفعه نمی دونم چم شده بود که کلی ترسیده بودم ( عین بز !! )قیافه مامان که کلی دیدنی شده بود اون از من نگران تر بود نمی دونم شاید فکر می کرد بعد از یک سال رفتن به اونجا چندان جالب نیست و اصرار داشت که حالا که امین ( یکی از بچه آشنا ها !! ) هست بگذار کار ها رو اون انجام بده و من باز هم برای بار 1000 گفتم که مامان جان دفتر چه قسط را فقط به خودم میدن و مسئله رو بستم . ولی حالا جدا از شوخی رفتن بدون حضور( حتی نامرئی) نریمان خیلی گند بود
شب حرکت رومینا ( خواهر امین ) وسایلی را که می خواست برای برادرش ببرم آورده بود و یک مدت نشستیم با هم حرف زدیم - رومینا هم دانشجو همونجا بود و کلی با هم خاطرت مشترک داشتیم ولی برنامه اش جور نشده بود که با ما بیاد - خلاصه حرکت کردیم
شده تا حالا از مسایل خیلی ساده واسه خودتون سال تحویل درست کنید و بر مبنای اون یک سال به عقب بر گردین و کاراتون را چک کنید ؟ من معمولا از این کار ها زیاد می کنم به قول بچه ها سالگرد های زیادی دارم و تمام راه شب تا صبح داشتم به سال قبل و اتفاق های توش فکر می کردم به اینکه پارسال با چه حال و هوایی آمدم و امسال ...
بگذریم
کلی قبل از اینکه برسیم دانشگاه نگران بودم آخه زمان ما بدون کارت دانشجویی راه نمی دادن و حراست دم در کلی گیر می داد و اذیت می کرد . واسه همین با بچه ها تصمیم گرفتیم که از در فنی بریم تو ولی از اون جایی که ما خدای شانسیم و باز هم از اونجاییکه ما در اون شهر به زبان مریخی ها صحبت می کردیم !!! و شاید از اونجاییکه راننده تاکسی زبان دل ما را با چشمان بصیرتش در آورده بود !!!! ما ها رو صاف دم در اصلی پیاده کرد درست زیر سر در و دیگر چاره ای نبود باید دل را می زدیم به دریا و می رفتیم تو ...
کلی بش انداختیم که احیانا اگر ازمون توضیح خواست که کجا می خواهیم بریم کی رشادت بکند و برود حرف بزند و اینکه اگر احیانا به یکیمون گیر داد بقیه اصلا به روی مبارک خودشون نیارن و سرشون رو مثل شتر!! بندازن پایین و فرار کنند داخل و پشت بوته ها پناه بگیرند !! ( آخه اگر شما بدونین مارو دفعه قبل با چه وضع خنده داری انداختند بیرون !! باور کنید اگه می خواهید از امین بپرسید ...)
اقلا در فنی فقط یک حراستی داشت ولی در اصلی سر شار بود از نیرو های " سر خود " که کلی حواسشون جمع بود که فقط افراد روان پریش وارد دانشگاه بشوند !!! ( یادم باشد راجع به این قضیه هم باهاتون حرف بزنم ) . خلاصه با هزار تا نگرانی و ردیف کردن توضیحات که ما برای چی آمدیم و یکی کردن حرف ها با اکیپ به سمت در اصلی حرکت کردیم - یادمه پارسال که آمده بودیم عمو هری ( اسم مستعار آقای حراستی !! ) به عنوان نیرو های اخلال گر جلومونو گرفت و اسم شب را پرسید !!
که مثلا در عهد دانیاسور ها که شما اینجا بودید ( مرسی کلاس !! ) استاد زبان عمومی یا معارف 4 تون کی بوده ببینم اصلا رییس دانشکدتون کی بوده ؟؟؟؟؟؟ من هم که خدای درس و کلاس !! حتی اسم رییس دانشکده امون رو هم نمی دونستم چه برسد به فلان استاد ! خلاصه طرف با وثیقه نگرداشتن دفتر چه حساب و بعد از اینکه با "تست دستمال کاغذی !! " از عدم آرایش ما مطمئن شداجازه ورود ما ها رو به مشهد الشهدای دانشگاه صادر کرد ....
امسال هم تو همین فکر ها بودم که دیدم اا........... بابا طرف دارد لبخند می زند . گفتم خاتون کارت در آمد ... بعد دیدم سلام کرد!!!!!!!! .... ( بمیرم واسه لهجه اش که چه شیرین بود .) گفتم خاتون کارت در آمد آویزونت می کنند سر در دانشگاه تا درس عبرت بشی ... و بعدش هم هیچی رفت تا به نفر بعدی سلام بکند .... ( آقا عجب کنف شدیم ما !!) و من همینجوری گیج وایساده بودم که ااااا..... اشتباه شد آقاهه منو اشتباهی راه دادی تو دانشگاه >>>>>
بعد که رفتیم تو دیدم باباب بیخود نبود کلی تحویلمون گرفت و ما رو با سلام و صلوات راه داد ما کلی با اون تیپ جوادمون مریم مقدس بودیم خبر نداشتیم . ولی کلی با حال شده بود
خودمونیم ها چقدر دلم تنگ شده بود - کاش الان همون پارسال بود و من عین احمق ها با دل خوش .....